قهر ...

...

بی آنکه دیده بیند

: در باغ میتوان دید

: یاءس موقرانه برگی که بی شتاب بر

: خاک مینشیند

: بر شیشه های پنجره آشوب شبنم است

: ره بر نگاه نیست تا با درون درآیی و در خویش بنگری

: با چشمها ودستها گرمی ونور نیست

: تا هیمه خاک سرد بکاوی در رویای اخگری

: این فصل دیگری است که سرمایش از درون درک صریح زیبایی را پیچیده می کند

...

: قشنگ بود

: خودت این آخری رو گفتی؟

...

: یادش به خیر پاییز

: با آن توفان رنگ و رنگ که بر پا  در دیده می کند

: هم بر قرار منقل ارزیز آفتاب خاموش نیست کوره چو دیسال

: خاموش خود منم

: مطلب ازین قرار است

: چیزی فسرده  وخاموش گشته امسال

: در سینه در دلم

: .........

: تمام

: در باغ میتوان دید

: در طرح پیچ پیچ مخاف سرای باد

: یاءس موقرانه برگی که بیشتاب بر خاک مینشیند

: اصلاح شد

: ........

: .......

: ........

: ...........

: مرا تو بی سببی نیستی

: براستی صله ت کدام قصیده ای ای غزل

: ..............

: .............

: ...................

: اگر که بیهده زیباست شب

: برای که زیباست شب

: برای چه زیباست

: شب و رود بی انحنای ستارگان که سرد می گذرد

: .................

: ...............

: ..........

: شب تار

: شب بیدار

: شب هشیار است

: زیباتر شبی برای مردن

: آسمان را بگو از الماس ستارگانش

: خنجری به من دهد

: .............

: ...........

: اینک موج سنگین گذر زمان است که ئر من می گذرد

: تو هم قهری؟

...

کلامی از ستاره

 

باور کن که....................

 
لازم نیست کسی به غیر از خودتان باشید، فقط کافی است از کسی که قبلاً بوده اید بهتر باشید.

                                          ***********************

یک همسر فقط همراه آدم نیست، او کل تقدیر است.

                                         ***********************

انسان عاشق زیبایی نمی شود، بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست.

                                          ***********************

زندگی آن نیست که هر چه می خواهید داشته باشید، بلکه آن است که هر چه دارید بخواهید.

                                         ***********************

کسی که نمی تواند احمق شود، نمی تواند عاقل باشد.

                                         ***********************

بزرگی را به کس نمی بخشند، باید خود آن را به دست آوری.

                                        ***********************

گاهی اوقات در زندگی خیلی زود دیر می شود.

                                       ***********************

برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک بودن را تجربه کن.

                                       ***********************

هر کس با حق گلاویز شود، حق او را به زمین می افکند.

                                      ***********************

هرگز به دنبال کسی نبوده ام که بتوانم با او زندگی کنم، بلکه به دنبال کسی بودم که نتوانم  بی او زندگی کنم.

                                     ***********************                                

گردآوری : ستاره

ما و اسطوره ۲ ، اثر : ثریتون (فریدون)

اغلب روایت های اساطیری متضمن موضوع ومفهومی به نام گناه اولیه هستند.اساطیر هندوایرانی هم ازین امر مستثنا نیستند.در اساطیر هندوایرانی با شکلی از تغییر یا اختلاف در این زمینه مواجه می شویم که به نظر می رسد با موضوع مهاجرت بزرگ اقوام هندواروپایی مرتبط باشد.

نکته اینجاست که در روایت قدیمتر اسطوره هندوایرانی آفرینش (آنچه بیشتر به عنوان روایت هندی شناخته می شود)گناه مشی و مشیانه (1) به عنوان نخستین انسانها که طبیعتا خواهر وبرادر یکدیگر هستند،همبستر شدن یا به تعبیری ازدواج با یکدیگر است.هرچند در واقع ازین گناه مطلقا گزیری نداشته اند.

اما همین روایت وقتی پا به سرزمین ایران می‌گذارد با مشکل بزرگی مواجه می شود:در سنت مذهبی ایرانیان کهن ازدواج با محارم نه تنها گناه نبوده بلکه مستحب هم شمرده می شده .

خوِدوده(2) یا خودودس از مستحبات آیین های کهن ایرانی وزرتشتی است وحتی ارداویراف موبد بزرگ زرتشتی که در سفری به آنجهان بهشت ودوزخ را دید(روایت کهن کمدی الهی)از جمله فضایلش که باعث شد برای چنین سفری انتخاب شود ازدواج با هر هفت خواهرش بود.

بنا براین قوم ایرانی روایت آفرینش را بدین شکل تغییر داد که گناه مشی و مشیانه شد دروغ بستن به اهورا مزدا.واین تغییری شگفت بود اگر به این نکته بیندیشیم که دروغ در طول تاریخ و به اشکال مختلف در این سرزمین نکوهش شده وحتی در مهمترین کتیبه های هخامنشی از اهورامزدا درخواست شده که سرزمین ایران را از دو آفت حفظ کند:دروغ و خشکسالی.

اینجاست که اصرار دارم به اساطیر به عنوان موضوعی زنده وهنوز موثر در زندگی ما توجه شود.

 

 

 اثر : ثریتون ( فریدون )

 

 

 

1- مشی و مشیانه، اسم نخستین آدمها در اساطیر هندو ایرانی است، که در برخی روایتها با عنوان "جم وجمک" یا "یا یم ویمک" از آنها نام برده شده است.

 

2- xovedodah                              

 

3- منابع:

- پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار

- بندهشن

 

ما و اسطوره ( ۱) ،‌ اثر : ثریتون ( فریدون )

 و  و

 

 ما و اسطوره (۱)

 

آیا اسطوره تنها یک مطالعه‌ی مربوط به گذشته است؟ از نظر بسیاری از مردم چنین است واین خطایی آشکار است.عصر اساطیر پایان نیافته است . ما هنوز تحت تاثیر اساطیر کهن هستیم ونیز در حال ساخت اساطیر جدید.بتمن ،سوپرمن و...اساطیر جدید هستند با ویژگی های خاص.

امروز می خواهم بگویم که تا چه حد هنوز ما با اساطیر کهن خود زندگی می کنیم.

به سبز کردن حبوبات برای نوروز فکر کرده اید؟بیرون رفتن از خانه در سیزدهم فروردین و حاجی فیروز؟

 

درست آن است که انسان کهن رابطه ای بسیار عمیق با طبیعت داشت. از طبیعت می پرسید وپاسخ می‌گرفت. پیش از آغاز سال از طبیعت می پرسید که کاشتن چه دانه ای حاصل افزونتری دارد.چگونه؟ با سبز کردن دانه های مختلف.هر کدام که رشد بیشتری داشت همان جواب طبیعت بود.

 

ماجرای حاجی فیروز و 13 نوروز کمی پیچیده تر است که آن هم باشد برای یاد داشتهای بعد .البته اگر این صاحبخانه هنوز مایل به داشتن چنین مستاجری باشد.

 

 اثر : ثریتون ( فریدون )

گفتگو

 و

...

Y : با شما نبودم

Y : بعضی وقتا با خودم بلند حرف می زنم

X : من اینجا نشسته بودم یکی دو نفر آدم عجیب وغریب که شباهت به آدم هم نمی دادن از من میخاستن که شمارو اینجا نگه دارم البته من از اونا ترسیدم یکیشون مثل هیولاها بود من گفتم که کار زیادی از من برنمیاد چون ضعیفم

Y : خوب البته از دید شما اینجوری بودن

Y : از ظاهر آدما قضاوت نکنید

X : نه واقعا اونجوری بودن

Y : خوب شما واقعا اونجوری دیدین

X : رنگ بدن یکیشون سبز بود

Y : ولی حقیقت با واقعیت فرق داره

Y : عکسشو چند ساله رو در اتاقم دارم

X : من از صدای قلب هیولاهه ترسیدم ولی به نظر شما از دست من کاری برمیاد؟

Y : چه کاری و برای کی؟

X : اینکه شمارو اینجا نگه دارم

X : من از اونا میترسم باور میکنی؟

Y : خوب شما کاری رو که لازم بوده انجام دادین

Y : بقیش به من مربوط میشه

Y : این که بخوام

Y : تصمیم بگیرم

Y : انتخاب کنم

Y : و باور داشته باشم

Y : که می تونم

Y : در ضمن در مورد دوستان من اینجوری صحبت نکنین

Y : هیولا !

X : یکیشون خیلی در موردت محترمانه حرف میزد مثه فیلسوفا

X : سیاه بود وبدون حجم

Y : خوب....

X : معلوم نبود زشته یا زیبا

X : سیال بود

Y : خوب

Y : ...

X : همین

Y : بهر حال هر شکلی که داشته باشن مهم نیست

Y : دوستای من هستن

X : خوش به حال اونا

Y : و دوست ندارم کسی در موردشون  با لحن نا مناسبی صحبت کنه

X : من اصلا لحن بدی نداشتم

X : اونا واقعا عجیب بودن اینکه بد نیست

Y : بد نه

Y : نا مناسب

Y : هیولا یعنی چی؟

Y : من اونو بهتر از شما می شناسم

X : یک اصطلاح فلسفیه

Y : و یه اصطلاح عامیانه

Y : میدونید که در نزد عوام معنیش چیه

X : در واقع اونی که سیال بود واقعا از نظر فلسفی هیولا بودولی اون دیگری فقط شکلش مثل هیولاها بود

Y : خوب شما هرچی دلتون می خواد بگین

X : باور میکنی صدای قلبش میومد

Y : کی سبزه یا سیاهه

X : سبزه

Y : فکر می کنی به درد کسی بخوره؟

X : نمیدونم

Y : خوب

Y : دوست داشتم حرفای خودشونو تو وبلاگم بذارم

X : اونا اهل وبلاگ نبودن اما من دوس دارم یادداشت بذارم بدون اسمم ممکنه

X : ؟

Y : خوب البته ممکنه

Y : ولی باید یادداشتهاتو اول به من بدی

Y : من وزارت ارشادم !

Y : خودت که می دونی

X : به چه عنوانی میذاری؟

Y : تو بگو

Y : خالق اثر

...